گورستان

خسته از قدم زدن در میان قبرها ... آلبوم قدیمی را می بندم

همه ی آنچه که نگفتی

به لطف نشر نیماژ ، جدیدترین مجموعه ی شعرم به نام " همه ی آنچه که نگفتی " از یک خوان دیگر هم عبور کرد و به زودی منتشر می شود ...

با توجه به عدم امکان چاپ مجدد " آهوی ناتمام " ،  امید دارم به این کتاب جدید ...

پائیز



با یک گل

بهار نمی شود


یک برگ خشک ... اما

تمامِ پاییز است

-------------------

اولِ پائیز 1392

کلاغ

 

آخر قصه هایم

به خانه ی کلاغی رسیدم

که

      به خانه اش رسیده بود

یاد


هر شب می مردم و

زنده می شدم

هر صبح


تا امروز

که یادت ... رفت



تفاهم

 

سربه سر هم گذاشته

پهلو به پهلو

آرمیده اند

 

آن

خواب جای دیگری می بیند

این

خواب کسی دیگر

 

 12اردیبهشت 90

باز باران ... (2)


باران تمام شد


آن دو

که قدم می زدند ، اما

هنوز

قدم می زنند


باز باران ... (1)


باران تمام شد

حالا می توان نشست و

برای آنانکه

دیگر بهانه ای نیست

برای آمدنشان

گریست

پیله

سلام دوستان ... بعد از مدتها دوباره به دنیای وبلاگها پا گذاشتم ...

امروز آمدم و نظرات تک تک شما عزیزان را خواندم ... سپاس فراوان

با یک شعر بسیار قدیمی که زمزمه ی این روزهایم است دوباره چراغ این وبلاگ را روشن می کنم و به زودی شعرهای جدیدتر را تقدیمتان خواهم کرد

---------------------------------------------------------------


پروانه

برای پرواز رنگینش

محتاج پیله است


بگذار تنها باشم



بازی



بازنده منم


که در را باز می گذارم

شاید که بازگردی


دزد هم که بیاید

چیز مهمی برای بردن نمی یابد


مهم من بودم

که تو بردی


دزد با چراغ

شبی که دزد به خانه ام زد ، پای من هم به آگاهی باز شد ... پس از شناسایی آقا دزده - که همسایه ی گرامی ام بود - و مدتها رفت و آمد ، افسر مربوطه فرمودند : آقا دزده رو بگیر بیار اینجا ... بقیه اش با ما !!!!

هرچی براشون توضیح دادم که شغل من چیز دیگری است و شغل اونها کشف جرم و دستگیری مجرم ... به نتیجه ای نرسیدم جز اینکه بهترین شغل و شاید آبرومندانه ترین شغل توی این مملکت دزدی هست .

چیزی که در ادامه می خوام براتون بنویسم شاید با توجه به اوضاع و احوال مملکتمون ، حرفای پیش پا افتاده و بی اهمیتی باشه و بگین : خانه از پای بست ویران است ... خواجه اندر پی بند تنبان است !!!

می خوام ازت بپرسم آخرین باری که دزدی کردی کی بوده ؟ ... آخرین باری که به یه دزد کمک کردی کی بوده ؟ ...

چندبار تا به حال زیر یه شعر یا یه جمله که به نظرت حرف حسابی هست ، اسم خودت یا یکی دیگه رو نوشتی و منتشر کردی ؟ ... تا به حال چندبار ندانسته با پول دزدی ، دوستانت را شام مهمان کرده ای ؟ ... چندبار ندانسته به یک دزد ادبی در انتشار و گسترش امور دزدی اش با فوروارد کردن یه ایمیل یا پیامک کمک کرده ای ؟ ...

شعر های اکبر اکسیر را به نام حسین پناهی دریافت کرده ام ...

جملات نیچه و عمران صلاحی و ... را به نام دکتر شریعتی دریافت کرده ام ...

جملات گاندی و ... را به نام پروفسور حسابی دریافت کرده ام ... و ...

اینترنت فارسی داره یه چیزی می شه شبیه " فیلمفارسی " ... یه چیز پر طرفدار بی پایه ...

کپی کردن و تقلید کردن و دزدی ایده های دیگران جزو فرهنگ ما شده ... برنده سیمرغ فیلمنامه در جشنواره فجر ، کپی یه کار خارجیه ... از پرفروش ترین رمانهای ما ترجمه کار یه بدبختی اونور دنیاست ...برنده ی اول ایده در معماری ایران ، ساختمانی است که چندسال قبل در چین ساخته شده ... و عجیب است از این همه دزدی فرهنگی و هنری ...

می گفتیم " دزدی که با چراغ آید گزیده تر برد کالا " ولی در مورد شعر های خودم ، فکر کنم ضرب المثل " دزدناشی به کاهدون می زنه " بهتر جور در میاد .

گوسفندانی بودیم

خرمان کردند

گرگ شدیم

این شعر از خودم معروفتره و در وبلاگها و سایتهای زیادی بدون نام من حضور داره .

دستانم بوی گل می داد

مرا گرفتند

به جرم چیدن گل

به کویر تبعیدم کردند

ویک نفر نگفت

شاید گلی کاشته باشد

این شعر در حدود ۲۰۰۰۰۰ سایت و وبلاگ ( به نام دکتر شریعتی و با حذف کویر به نام چگوارا) وجود داره ! ... دارم به تناسخ معکوس ایمان میارم ! تازه در این تناسخ معکوس تغییر جنسیت هم داده ام !!!!

پروانه

برای پرواز رنگینش

محتاج پیله است

بگذار تنها باشم

یواش یواش باید قبول کنم این شعر را فروغ فرخزاد پس از فوتش توسط من سروده !!!

یا مثلا دوست گرامی ام به راحتی می تواند بیاید و بگوید : بیا این سی-دی تقدیم به تو ... با اجازه !! ازشعرهات توی موسیقی متن فلان فیلم استفاده کردم ...یا دوست دیگری کلی هنر از خودش نشان بدهد و بی اجازه اسم کتابش را از عنوان یکی از شعرهای من انتخاب کند ...

اوضاع نشر و ارشاد و کتاب و کتاب خوان این مملکت خیلی ها رو به سمت انتشارات اینترنتی آثار و افکارشون هل داده است ... و این بازاری را برای خیلی ها جهت کپی و پیست کردن شتر با بارش فراهم کرده است ... استاد پیر کوته فکری از همین روش و فقط با کپی کردن مجموعه ی شعرهای کوتاه شاعران از اینترنت کتابی چندصدصفحه ای چندین هزار تومانی به چاپ رسانده و به تمام کسانیکه از شعرشان ارتزاق کرده ، از قیصر امین پور و سیدعلی صالحی ، تا بنده ی حقیر ناسزا حواله فرموده ...

بیایید به همدیگر احترام بگذاریم ... دزدی نکنیم و در دزدی شراکت نکنیم ...

توی این مملکت مجری یه اثر از خالق اثر مهم تر و معروف تر است ... عادت کرده ایم بگوییم : ترانه ی گوگوش ... فیلم بهروز وثوقی ... یعنی حذف نویسنده - شاعر - کارگردان - آهنگ ساز - نوازنده و تمام خالقین آثار فرهنگی و هنری و ادبی این مملکت ... حالا شما در جایی قرار گرفته اید که می توانید تا حدودی جلوی این وضعیت را بگیرید ...

بیایید عادت کنیم به خالقین هنر و فرهنگ این مملکت احترام بگذاریم ...

باور کنیم با چپاندن نام دکتر شریعتی زیر اثر یک نفر دیگر ، نه تنها اورا بزرگتر نمی کنیم ، بلکه اعتباری را از او می گیریم ... باور کنیم دکتر حسابی هم حرفهای حسابی زده !!! ...

آثار هنری را با شناسنامه ( نام خالق یا خالقین اثر ) منتشر کنیم ...

اگر در شناسنامه ی یک اثر هنری اشتباهی دیدیم ، گوشزد کنیم ...

اگر نام آفریننده ی یک اثر را نمی دانیم بهتر است از کلمه ی " ناشناس " استفاده کنیم ...

اگر جمله ی قشنگی گفته ایم با نام خودمان منتشر کنیم ، نه امام محمد غزالی !!!!

و یک لطف دیگر ... این موضوع را با دوستانتان به اشتراک بگذارید ... با سپاس سینا به منش

تمدن

 

کاوشگران
تمام شهر راگشتند

نه اثری از تمدن یافتند
              نه گنجشک
                      نه گل

 

فاتحه

 

۱ ماه و نیم است ... هیچ ننوشته ام ... لطف فرموده ... فاتحه بخوانید ....

آخرین خبر

سکوتی ست

که در شهر

دهان به دهان می چرخد

                                  

                             <<امیر سربی>> 

بهار


از بستر سپیدش برخاسته

بارانی به سر و رویش زده

شکوفه ای به موهایش


حالا می توان

دوباره بهار نامیدش



بهارتان بهاری ، نوروزتان نو باد


رام کننده


همه ی پروانه هایم

درگذر از حلقه ی آتش

                       سوختند


می روم

این بار پلنگی را رام کنم



مهتاب

چند وقتی هست که فرصت سرزدن به وبلاگ شما دوستان ، نقد آثارتان  و تشکر از لطف  بیدریغتان در نقد و نظری که در مورد اشعار من داشته اید را پیدا نکرده ام ... به زودی جبران خواهم کرد

و این یک شعر نه چندان قدیمی   


 

 

امروز

شب مهتاب نیست

 

ما اما

هم نوا می خوانیم

         امشب شب مهتابه ...

 

بگذار زمان را گم کنند

حال ما را ندانند

بگذار باورکنیم

 یک شب مهتاب

ماه میاد تو خواب ...

 

 

باور


شادی دیروزم

که فقط تو

             باورم میکردی


آرزوی امروزم

که تو

    فقط

         باورم کنی



قاری


قرار بود

کلاغ هم

کنار قناری و شباویز

حق داشته باشد

               بخواند

 

حالا کجائید نغمه های شاد ؟

 

فقط کلاغ مانده

قاری غمهای بی قرار ما


ماه


دیشب

باد چنان آمد

که ماه را با خود برد


خورشید

از صبح کلافه بود

هی فکر میکرد

      چیزی را جایی جا گذاشته


نصف دنیا را دنبال آینه اش گشت


دم غروب

رفت و

لب دریا نشست


و هی از خودش می پرسید :

          باد

          ابرها را می آورد یا می برد ؟



بهارانه


بفرمائید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما

بفرمائید هر چیزی همان باشد که می خواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما

بفرمائید تا این بی چراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما

سر مویی اگر با عاشقان داری سر یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقه ی پیوندهای ما

با بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو می بالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما

شب و روز از تو می گوییم و می گویند ، کاری کن
که " می بینم" بگیرد جای " می گویند" های ما

نمی دانم کجایی یا که ای، آنقدر دانم
که می آیی که بگشایی گره از بندهای ما

بفرمائید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعده ی آینده های ما

                                                   قیصر امین پور


دوستان عزیزم ... بهارتان بهاری ... نوروزتان نو باد ...